سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کد موسیقی برای وبلاگ

لینک دوستان
لنگه کفش
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
جاده های مه آلود
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
سکوت ابدی
هم نفس
****شهرستان بجنورد****
آوای قلبها...
ساعت یک و نیم آن روز
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
.: شهر عشق :.
انسان جاری
سرزمین رویا
بچه های خدایی
برادران شهید هاشمی
عشق
Manna
اواز قطره
سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir
جیغ بنفش در ساعت 25
رویابین
یک جای دنج
اخراجیها
بندر میوزیک
مشق عشق ناز
تنهاترین
صل الله علی الباکین علی الحسین
دلنوشته های یه عاشق!
دریای مهربانی ( الهام نفس )
مناجات با عشق
فقط من برای تو
پیام ها و پیامک های زیبا
رادیو و تلویزیون
ME&YOU
صدفم همیشه با من بمان
قـــــــقــــــــنــو س
هزاره
یه دختر تنها
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
fazestan
همه چی تموم
عکس متحرک و انیمیشن حیوانات، گیاهان، کودکان، بالن، گوشی، پرندگان
Romance
سحر
*مهشید*
روانشناسی جالب
nafas
یه دختر تنها
تنهایی من
آخرین منجی
افسوس آروزوهایم! که روزگار برخلاف گذشت
من هیچم
پاتوق
فهیمه صفاریه
XXX دختران جیگیلی XXX
موفقیت
بازی های روزگار
فقط خوشگلا اجازه وروددارن!
رز قرمز ( شقایق )
عاشقانه
دختر خسته شب
سارا
دختر مشرقی
فونت زیبا ساز
هستی
تنهاترین غریبه ...
دخترک تنها
قصر زیبا
اقلیما
جدیدترین عاشقانه ها
عاشقانه
ariyana2010
زندگی باید کرد....
رهگذر
Love To Love
دیوار خاکی
* من و تو *
رزیتا
ملودی عشق
رهایی برای عشق
سیاوش
بهترین عکسها و مطالب دنیا
پرتال تفریحی بینا
نجوم و فضا
آنتی فراماسون
*دنیا از نگاه من*
معماری برتر
سوز عشق
فروشگاه TV لوکس بازار
افسون ایرانی‌
**حامد پسر دوست داشتنی**
عکس و داستان جالب
آمریکا(USA)
عکس و داستان جالب
عکـس عکـس عکـس
عاشقانه ها
zed bazi 4 life
دانلود اهنگ ایرانی و خارجی
یک پسر زنده
Lyrics & Subtitle
گلستانه
بهترین ها
ورودممنوع؟...
بهشت من
دانلود نرم افزار لینک کن
O° °oعکس•موزیکـــo° °O
چشمهای خیس
هجران (ارمیتا)
دنیای کد آهنگهای پیشواز ایرانسل
گالری عکس بازیگران
خرید بازیهای کامپیوتری
دانلود بازی
گلبهار شهر 1 پارس
تک صلیب عشق


فال روزانه
فروشگاه کوله پشتی
آپلود عکس
قالب وبلاگ
گالری عکس
وصیت نامه آنلاین
بازی آنلاین

مجله نایت پلاس

پیوندهای روزانه

طعم آفتاب

از بخشش کم حیا نکن،
چه آن که
محروم ساختن و چیزی نبخشیدن
از آن هم کمتر است...
امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه

==============================================================================================================

آموزش گام به گام نمایشگاه گردی

فردا زنگ آغاز ماراتون 10 روزه کتاب در تهران به صدا درمی آید و جمعی از علاقمندان، دانشجویان، طلاب، اهالی فرهنگ و البته جمعی از بروبچ بیکار از اقصی نقاط کشور خودشان را به پایتخت، خیابان شهید بهشتی، مصلای تهران می رسانند البته نماز و دعا هم هست ولی اصل داستان هم نشینی به صرف کتاب و کاغذ است حالا اینکه چند نفر کتاب می خرند، چقدر کتاب می خرند، اصلا کتاب خریدند چه کار می کنند، بماند! مهم این است که شما بلد باشید چگونه در کمترین زمان ممکن، بیشترین بهره را ببرید و این مهم میسر نمی شود جز با فتوت (جمع فوت) کوزه گری ما که امروز برایتان سرو می کنیم؛ این شما و این هم... نه نه اینطوری خیلی کلیشه ای می شود، اینطوری بهتر است: به آموزشگاه مکتوب نسل سوم خوش آمدید؛ 120 درصد تضمینی بی برو برگرد!به هر حال حاصل پارسال بهار رفتن های ما به نمایشگاه در این چند سطر خلاصه می شود... تحریریه نسل سوم
¤ سبک باران صفا کردند و رفتند!
خانم ها! آقایان! لطفاً هرگونه پرستیژ و کلاس اجتماعی- سیاسی- فرهنگی را بگذارید لب کوزه آبش را نوش جان کنید، در نمایشگاه کتاب با این همه فضا و غرفه و ناشر و کتاب، باید دست خالی باشید، سبک بار سبک بار، در اینصورت حتی اگر پارک ساعی را هم با مصلای تهران اشتباه گرفته باشید، باز چیزی از دست نمی دهید، چرخ تان را می زنید و می روید خانه؛ به هوای روشنفکری و فرهنگی بازی با خود اسباب و وسایل کوهنوردی نیاورید! دست خالی تشریف بیاورید تا اگر خدای نکرده 4 ساعت گشت زدید و 2 عدد کتاب خریدید، از کت و کول- اسم قدیمی و خودمانی رباط صلیبی- نیافتید. هر چه سبک تر، بهتر و راحت تر، از ما بشنوید که چند سال بیهوده کیف با خودمان بردیم. پول در کنار کارت الکترونیکی خرید جزء ملزومات اصلی است دیگر نیازی به هیچ چیز ندارید.
¤ گول فناوری را نخورید!
یک وقت زیادی سبک نشوید و بدون پول به نمایشگاه بروید و فکر کنید گلستانی است مملو از کارت خوان های الکتریکی و دستگاه های خودپرداز! اینها هست اما... شما به غرفه الف می روید و کتابی را انتخاب می کنید، کارت می کشید اما دستگاه وصل نیست! به غرفه ب می روید کارت را از جیبتان می کشید، غرفه دار می گوید کارت خوان نداریم، به غرفه جیم می روید و تا کارت می کشید، برق می رود! به غرفه دال که می رسید، مثل بچه آدم می روید از خودپرداز پول بگیرید، با صف 418 نفری ملت برخورد می کنید، آنوقت است که به همه آباء و اجدادتان دعا می کنید(!) که چرا پول نقد نیاوردید. اصلا برای مراقبت از حریق در نمایشگاه هم که شده علاوه بر موارد مذکور، یک شیشه آب معدنی کوچک هم با خود ببرید، ضرر ندارد!
¤ مسیر شکم تان را انتخاب نکنید!
اگر واقعاً به قصد خرید به نمایشگاه می روید و از گشت و گذار و هرهر و کرکر با رفقا و ایجاد اضافه کاری برای گشت ارشاد و رفتن توی قاب دوربین صدا و سیما خبری نیست، خواهشمندیم با یک عدد لیست کتاب به نمایشگاه بروید تا آنجا بی جهت در مسیر شکم تان که اغلب به اغذیه فروشی ها ختم می شود، حرکت نکنید و کمی هم خرید با بهره زمانی بالا داشته باشید. این طوری مجبور نیستید سیر تا پیاز نمایشگاه را گز کنید تا دست آخر کتاب مورد نظر را پیدا نکنید و آش و لاش به خانه برگردید.
¤ این غرفه ها را از دست ندهید
اگر چنان چه نتوانستید لیستی تهیه کنید و یا اصلا اهل رسانه و مجله و سایت های خبری نبودید تا از تازه های نشر مطلع شوید، بهترین راه و کوتاه ترین مسیر برای دست یابی به بهترین ها و تازه ترین ها، سر زدن به غرفه هایی است که سرشان به تن شان می ارزد و حتی زمانی که با دست خالی به نمایشگاه می آیند هم تجدید چاپ های خوبی دارند؛ مثل «سوره مهر، امیرکبیر، مرکز اسناد، سروش، دارالحدیث، روایت فتح، صدرا، بوستان کتاب، شاهد و...»
سری هم به غرفه های مجنون، مرکز چاپ و نشر قرآن، نور قرآن و اهل بیت(ع) و آستان قدس رضوی بزنید!
صد البته که بر شمای خواننده نسل سوم واجب عینی است با ورود به نمایشگاه، خرید خود را و البته خود را بیمه شخص ثالث کنید با حضور در غرفه انتشارات وزین کیهان. خدا را چه دیدید شاید بچه های نسل سوم را هم دیدید و از خجالت هم درآمدیم!!
¤ قشون کشی نکنید!
در اینکه خرید کتاب و یا گشت و گذار در مصلای تهران با طعم فرهنگ تنهایی نمی چسبد، حرفی نیست اما قشون کشی هم جز ضرر برای شما چیزی ندارد، بالاخره همه که یک رای و نظر ندارند، شما می توانید برای نماز و یا ناهار همدیگر را ملاقات کنید و با هم باشید وگرنه بهتر است هر کسی برای خودش خرید کند. نه اینکه مثل دسته های عزاداری راه بیافتید توی نمایشگاه و هر کسی بخواهد در یک غرفه دلخواه بایستد و دیگران اعتراض کنند و چند متر، آنطرف تر دوباره یک نفر دیگر و
دو باره اعتراض و... با هم بروید، با هم بسازید اما با هم نچرخید!
¤ عایق کاری چشم و گوش را فراموش نکنید
اولا که زیاد به آدم های نشسته و ایستاده در هر ورودی اطمینان نکنید و با اعتماد به نفس و خیلی خوشحال و خجسته نروید سمت شان و دائم سؤال پشت سؤال، آنها هم «تازه رسیده اند!» زیاد چیزی نمی دانند در حد «دستشویی کجاست و آب خوری چی شد و نماز کجا بخونیم و کباب کجا سرخ می کنن؟» کار شما را راه می اندازند.
ثانیا ً زیاد به گوش هایتان مطمئن نباشید، آنچه می شنوند چنان با رادیو نمایشگاه و موسیقی و تبلیغ سرای اهل قلم مخلوط می شود که خودتان هم متوجه نمی شوید چی به چی شد! گوش ها را عایق کنید که سردرد نگیرید و از توان تان کم نشود. چشم ها را هم که باید شست! بالاخره شیطنت هم در نمایشگاه و در تمام غرفه ها عرضه می شود، نسخه جدید با ویرایش 2010 با بهترین طراحی و رنگ آمیزی(!) در چنین شرایطی باید مراقب بود!

==============================================================================================================

خشت اول والله می لرزید!

مسئله مهم برای ما راه مطهری، مکتب مطهری و فکر مطهری است. اصولاً درباره همه شخصیتهای الهی ما این عقیده را داریم که با فقدان آنها و از دست دادن آنها نباید مکتب آنها فراموش بشود. ما برای احترام به شخصیتی مانند مطهری باید احترام به اثر او، فکر او و مکتب او داشته باشیم. او شهید راه مکتب شد شهید راه عقیده شد، عقیده توحیدی ایستادن در برابر مکتبهای شرک و مادیگری. در محل سابق دانشکده الهیات یک روز بعدازظهر بود رفتم در اتاق ایشان، دیدم با یک نگرانی می گوید فکری باید کرد. مکتب مادیگری عجیب دارد در ذهن جوانان ما رسوخ می کند. چه باید کرد؟ متاثر بود، ناراحت بود. وقتی جمله هایی را از بعضی از نوشته ها مشخص می کرد و نشان می داد و می گفت ببینید این گروه به نام مذهب، اما علیه مذهب، علیه معارف اسلام علیه فکر توحیدی دارند کار می کنند. به نام توحید علیه توحید. این را می گفت والله، می لرزید و ناراحت بود.
در درونش عشق به اسلام بود. او بزرگترین متفکر و فیلسوف اسلامی بود. مدت ها بود مرحوم مطهری را زیرنظر داشتند تا او را از بین ببرند. واقعاً این مکتب می تواند در کشور ما و در دنیا عرض اندام بکند؟ مکتبی که ادعای مساوات و ادعای آزادی و ادعای عدل و ادعای انسانی و ادعای اخلاق می کند، اما یک انسان به تمام معنائی که آزارش به احدی نرسیده بود... جز سلم و سلاح و متانت و آرامش و پاکی کسی چیزی از او دیده بود؟ آخر ترور در کدام مکتبی می تواند درست باشد؟ سال گذشته در آن اوج مبارزات به من می فرمود بخدا اگر امام و رهبر ما پیروز بشود هیچ پستی من نمی خواهم هیچ مقامی نمی خواهم، برای من همین زندگی که الآن دارم کتابخانه ام برای من بهترین لذت است، من همین را می خواهم که بنشینم و کتاب بنویسم، بنشینم و تحقیق کنم، بنشینم و از ا سلام عزیز دفاع کنم، این هدف من است... و دیدیم راست می گفت و ما اگر یک مطلبی را یک وقتی می خواستیم خدمت امام بگوئیم همه دوستان ما فکر می کردند تنها فردی که امکان دارد با امام صریح صحبت کند و امام علاقه به او دارد و می پذیرد فورا می گفتیم برویم خانه آقا مطهری به آقای مطهری بگوئیم، ایشان خدمت امام عرض کنند. چون می دانستیم امام به ایشان علاقه دارد. اصلاً مضایقه نداشت هر کجا از ایشان دعوت می شد، شرکت می کردند.
دشمن فهمید، اگر استاد مطهری را نابود کرد، اما همانطوری که امام فرمود شخصیت مطهری، فکر توحیدی مطهری ترور نشده و ترور نمی شود و کشته نمی شود، بلکه بیشتر تجلی کرد. خون مطهری ریخت اما انقلاب ما، مبارزه ما نهضت ما را روحی جدید بخشید. تیری که به مغز مطهری اصابت کرد، اگر به دست فردی خائن و گروهی خودباخته و خائن بود اما همه می دانند عامل اصلی سیاستهای استعماری شرق و غرب بود. استعمار آمریکا، استعمار روسیه و چین و انگلیس اینها نمی توانند آزادی ملت ایران را ببینند. موقعیت ما، سرمایه های ما مگر می گذارد که آنها ما را رها کنند؟ دسیسه بازی ها، توطئه ها تمام نمی شود. توطئه همچنان ادامه دارد، هر روز به یک اسم، هر روز به یک صورت می خواهند شخصیتهای سیاسی و مذهبی شما را یا ترور به این شکل، یا به شکل موهوم کردن و ضایل کردن اختلاف بیندازند ایجاد نفاق کنند و در نتیجه یکبار دیگر ملت آزاد شده از قید استعمار شرق و غرب گرفتار بشود...
شهید محمد مفتح
در مراسم بزرگداشت شهید مطهری

==============================================================================================================

اتاق انتظار

سید محمدعماد اعرابی - جهان، دل سرد، من دل سرد، برگرد!
در عصر فلسفه های به بن بست رسیده تنها راهکار جهان شمایید؛ نه کنفرانس امنیت هسته ای واشنگتن، نه سازمان انرژی اتمی، نه دادگاه بین المللی لاهه، هیچکدام تضمینی نیست تا بار دیگر یک دانشمند برجسته فیزیک، عذاب وجدان نگیرد برای ساخت بمب اتم چرا که خلبانان شجاع (!) آقای ترومن1 هنوز هم از کشتار 220 هزار انسان بی گناه پشیمان نیستند. هنوز هم مدال افتخارشان را بر سینه می چسبانند. راستی ، فاتحان 1945! جنگ جهانی به چه قیمت تمام شد؟
شاید آن زمان که آقای لاک2 طرحنامه حکومت مدنی را می نوشت، نمی دانست پیروانش برای رسیدن به جامعه مد نظر ایشان حمام خون به راه می اندازند تا آنجا که 3900 تن بمب انفجاری، در کمتر از
15 ساعت نصیب مردم بی پناه شهر درسدن می شود. این بود چهره نوین جهان بعد از سپتامبر 1945! حالا بشر باید میان خودکشی دست جمعی و استفاده عاقلانه از دستاوردهای علمی، یکی را انتخاب کند؛ البته راه سومی هم هست، قبول ظلم ظالمان همیشگی تاریخ یا همان آزادی و دموکراسی.
اینها همه گوشه ای است از جهان، در غیاب شما. جهانی که در آن مادیات حرف اول و آخر را می زند. سلطه و استعمار، قربانی می خواهد و همیشه محرومان و پابرهنگان، قربانی شکم چرانی مستکبران می شوند. زمین مدتهاست که بوی آتش و باروت گرفته است. هر قدر این جماعت ماده انگار، انکارتان کنند حضورتان بیشتر اثبات می شود و هر قدر دنیایشان را توجیه کنند جهلشان آشکارتر. حالا نه فقط مسلمین بلکه همه جهانیان در انتظار حضور پیغمبرانه کسی هستند تا یک بار هم که شده جهان را رنگی ببینند نه در سیاه و سفید دود و خاکستر . کم کم یک جهان به انتظار شما تمام قامت می ایستد.
1. هری اس. ترومن (1884-1972) سی و سومین رئیس جمهور آمریکا در زمان بمباران اتمی ژاپن.
2. جان لاک(1632-1704) طراح نظریه دموکراسی.

==============================================================================================================

اتاق انتظار میهمان

سیده نجمه موسوی از اصفهان - چشمانمان سفیدشد بس که به این جاده بی انتها خیره شدیم! پاهایمان زخم شد بس که در کوچه پس کوچه های انتظار پرسه زدیم! موهایمان سفیدشد بس که در فراغش غصه خوردیم!
گونه هایمان سرخ شد بس که برایش اشک ریختیم! زبانمان مو در آورد بس که روز و شب دعا خواندیم! دست هایمان پینه بست بس که موانع ظهور را برداشتیم!
...بعضی هامان پینو کیو شدیم بس که دروغ گفتیم! به جای اینکه دماغ هایمان را عمل کنیم بیایید یک لحظه باخودمان روراست باشیم: نکند واقعا ما چشم سفید شده باشیم! موهای سفیدو گونه های گل انداخته مان که همه اش اثر رنگ و سرخاب است؛ آرایش سال است دیگر!
پاهایمان زخم شده چون کفش هایمان نوک کلاغی و پاشنه بلنداست. اشکالی ندارد مهم این است که به خرامان خرامان راه رفتنمان آهنگ می دهد. مد است دیگر! دست هایمان هم پینه بسته از بس که جانماز آب می کشیم!
بعید نیست شاید زبانمان هم به خاطر آدامس های خارجی که چلق چلق در کوچه و خیابان می جویم مو در بیاورد! کلاس دارد دیگر! بیایید کلاهمان را قاضی کنیم . یک جای کار می لنگد؛ واقعا ما چشم به راه کسی هستیم؟
چه طور است نگاهی به خلوص سنج قلبمان بیندازیم شاید احتیاج به ضدزنگ بصیرت داشته باشد!

==============================================================================================================

این چند کتاب...

عادل فردوسی پور
مجری محبوب تلویزیون
که زبانش ـ چه فارسی و چه انگلیسی ـ خیلی خوب است
با ترجمه «فوتبال علیه دشمن»
به نمایشگاه کتاب تهران
می آید.
مهدی آذریزدی(ره)
«سفر به بلندی های بادگیر»
آخرین کتاب مرحوم آذریزدی، سیرتاپیاز یزد با قلمی منحصر به فرد است که دفتر انتشارات کمک آموزشی آموزش و پرورش
منتشر کرده است.
محمد ری شهری
آیت الله ،«زمزم عرفان» را از سوی انتشارات دارالحدیث منتشر کرده
که یادداشت های منتشر نشده
و جذابی از دیدارهایش با حضرت آیت الله بهجت(ره) و توصیه های
ایشان است.
محمدرضا بایرامی
برنده کتاب سال جمهوری اسلامی، «مردگان باغ سبز» را که داستان یک روح سرگردان در جریان جنگ داخلی و بعد از جنگ جهانی دوم، هست بوسیله سوره مهر منتشر کرده که یک رمان تاریخی و خواندنی است.
علی موسوی گرمارودی
5 مجموعه شعر با عناوین «تا محراب آن دو ابر»، «سفر به فطرت گل سنگ»، «پیوند زیتون بر شاخه ترنج»، «بر آشفتن گیسوی تاک» و «خواب ارغوانی» آنقدر جذابیت دارد که یکجا باید خرید و خواند!
رضا امیرخانی
برنده کتاب سال شهیدغنی پور از انتشارات افق و چاپ مقاله بلند
انتقادی اش با عنوان «نفحات نفت»
که گیر 3پیچ به مدیریت نفتی کشور است و سرشار از بازی با زبان و لغات، سردرآورده!

==============================================================================================================

این چند نفر...

فیروز زنوزی جلالی
کتاب «مامور» نوشته علی موذنی
بهترین کتابی است که در سال 88
مطالعه کردم و خواندنش را
به همه نویسندگان و جوانان
توصیه می کنم.
جمال شورجه
مطالعه کتاب های «دا» و «بابانظر» را به همه توصیه می کنم چرا که چنین کتاب هایی جنگ را با شفافیت، سادگی و صداقتی بی نظیر نشان
می دهند و چون کاملا واقعی هستند و قلمی شفاف دارند در دل و جان خواننده نفوذ می کنند.
حبیب احمدزاده
«بابانظر» و «دا» را علاوه بر اینکه راهی برای مرور تاریخ کشور
می دانم، روشی برای برون رفت
از دعواهای سیاسی نیز می دانم
و معتقدم همه نیازمندیم
این دو کتاب را بخوانیم.
محمدرضا سرشار(رضا رهگذر)
کتاب «دا» را به چند دلیل پیشنهاد
می کنم؛ یکی این که از آب گذشته است و به صد چاپ رسیده و یک کتاب ارزشی از مقطعی از تاریخ کشورمان با ریزبینی، واقع نمایی، دقت و امانت برای خواننده است.
داوود غفارزادگان
«گلستان سعدی» را به عنوان پیشنهاد مطالعاتی مطرح می کنم و معتقدم هیچ کتابی به اندازه گلستان سعدی بر زبان و فرهنگ ما
تاثیر گذار نبوده و ایرانی ترین کتابی است که همه باید بخوانیم.
جواد شمقدری
سال گذشته کتاب هایی چون «دا»، «بابانظر» و «خاطرات عزت شاهی» را مطالعه کردم و کتاب «دا» را سه روزه تمامش کردم. نویسنده، حضور زنان
و تاثیر بسزای آنها در دوران دفاع مقدس
و شرایط حساس جنگ را به بهترین شکل
به تصویر کشیده است.
احمد بیگدلی
«کافکا در کرانه» نوشته ایوان کریما
و «کتاب آذر» نوشته علی خدایی
بهترین هایی بود که سال گذشته خواندم و علاوه بر اینها «شریک جرم» جعفر مدرس صادقی را برای خواندن پیشنهاد می دهم.
مصطفی محدثی خراسانی
«گزیده رباعیات بیدل » که
محمد کاظم کاظمی آن را تألیف کرده است را پیشنهاد می کنم چرا که با خواندن این کتاب ، شیفته بیدل
و رباعیاتش می شوند .
فرج الله سلحشور
خواندن کتاب «دا» را به همه مردم توصیه می کنم؛ این کتاب دارای صراحت و شفافیتی است که مطالعه آن به فهم دقیق نسل جوان از جنگ می انجامد. کتاب «زن کامل» به قلم «مارابل مورگان» و ترجمه «پریسا علی نیا» نیز کتابی خواندنی است.
مسعود ده نمکی
«وسایل المحبین» اثر جعفربن حسین شوشتری و «مشت در نمای درشت» سید حسن حسینی
« جالب ترین کتاب هایی است که تا به حال خوانده ام و در کنار «آیینه جادو» شهید آوینی، خواندنش را
به همه پیشنهاد می کنم.
فرزاد جمشیدی
دو مجموعه داستان «پشت صحنه» و «باران» اثر سامرست موآم، «الخلافه» مجموعه احکام حضرت علی(ع) به روایت اهل سنت و «جامعه در حرم» سیدمجتبی بحرینی را خواندم و به شما توصیه می کنم.
جعفر ابراهیمی(شاهد)
سال گذشته «عدالت در پرانتز» از ایساک بابل، «این یازده تا» از ویلیام فالکنر، «پیکره ماروسی» از هنری میلر، «نارسیس و گلدموند» از هرمان هسه، «پایان یک ماموریت» اثر هانریش بل و «پس باد همه چیز را نخواهد برد» ریچارد براتیگان را خواندم و به دیگران پیشنهاد می کنم.

==============================================================================================================

طعم گیلاس

منصوره حقیقی - همیشه همین طوری بودی! وقت هایی که کلی ازت شاکی بودم، یک جوری نگاهم می کردی که هر کاری
می کردم، نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم و یکدفعه می زدم زیر خنده و دیگر هیچ چیزی نمی توانستم بگویم، چه برسد به اینکه بخواهم گله کنم ازت و بگویم چرا اینطوری کردی؟ چرا این را گفتی و خلاصه نق و نوق الکی بکنم...
تو هم بدجنس؛ خوب مرا می شناختی، می دانستی اولدورم بولدورم های من همه اش الکی است و فقط یک هوا دلم گرفته و عمدا طوری نگاهم می کردی که من هم بزنم زیر خنده و... راستش را بخواهی اینطوری من هم راضی تر بودم، تازه کلی با هم می خندیدیم و بعدش می گفتی «خب، چی اینقدر خانوم ما رو شاکی کرده بود؟»
و من اصلا دیگر حرفی برای گفتن نداشتم، فقط دلم می خواست برویم بنشینیم توی ایوان روی آن قالیچه خوش رنگ که دلم براش می رفت، بوی خاک نم زده توی حیاط را یک نفس سر بکشیم، تو خیره شوی به شمعدانی ها که گل های صورتی خوشگل خوشگل داده بودن و من هم دو تا چایی تازه بریزم با هم بخوریم و بعدش هی حرف تو حرف بیاورم و خودم را به آن راه بزنم و نخواهم مهلتت بدهم که آن چیزی را که ازش فرار می کنم، بگویی اما بی فایده است...
مثل همیشه با همان صبوری خاصی که از چشمهایت می بارید و هر چه می گشتم انتهای چشمه اش را در چشمهایت پیدا نمی کردم، آرام سرت را تکان می دادی و همه حرف هایم را گوش می دادی، تا جایی که هر چه می گشتم هیچ پیدا نمی کردم ازش حرف بزنم و همین جا بود که مچم را می گرفتی و با یک مهربانی خاصی که شش دانگ برای خودت است، آن لبخند همیشگی را که مخصوص اینطور موقع ها بود، برایم می فرستادی و من می خواستم از خجالت آب شوم بروم توی زمین...
چیزی نمی گفتم و می رفتم ساکت را که خودت هم می دانستی کجا پنهانش می کردم می آوردم، تا سر کوچه که می رفتی مثل همیشه برمی گشتی و دست تکان می دادی و من پشت سرت آب می ریختم که زود برگردی...
در را بستم، پاهایم را حس نمی کردم، هر طوری بود رفتم توی ایوان نشستم، خاک روی قرآن جیبیت را پاک کردم و بوسیدمش و گذاشتمش روی چشمهایم و باز کردم: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...»

==============================================================================================================

بازتاب

گزارش هفته گذشته درباره زلزله بازتاب های زیادی داشت که چند نمونه را در ادامه می خوانید:
به نویسنده مقاله ای که درباره زلزله در صفحه نسل سوم چاپ شده است بفرمایید یکی از سخت ترین کارها داشتن
انصاف است که ایشان ندارد.
یک خواننده کیهان
¤
در مورد رقیب و عتید که در گزارش ذکر کرده بودید شما باید بگویید نام دو فرشته است که در قرآن ذکر شده و گرنه خواننده نمی فهمد که آن کسی که دارد می نویسد کیست.
علیرضا اصلانی از قم
¤
بابا دراین که بالاخره یه روز زلزله می آد، شک نکنید... اما باور کنید کذب الوقاتون!...کسی نمی تونه وقت تعیین کنه!
هادی مقدم

==============================================================================================================

بوی بارون

به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
فاضل نظری

==============================================================================================================

نامه ای به خدا...

سلام حضرت محبوب!
من؟ بنده شما! از قبیله بی درد و سیاره رنج تورا می خوانم. می دانم که آهنگ صدایم برایت آشنا نیست و شنیدن صدا از حنجره ای که پس از گذرعمری باز می شود چندان خوشایند نخواهد بود. اما می خواهم با تو سخن بگویم.
گفتم از قبیله بی درد و سیاره رنج، تو را می خوانم و تو خوب می دانی درد بی دردی از هر رنجی رنج آورتر است.
روزگاری امیرالمومنین(ع) برفراز منبر مسجد کوفه فریاد برآورد: «به من خبر رسیده که زنان شما در مسیر راه ها به مردان تنه می زنند، آیا حیاء نمی کنید، خداوند لعنت کند کسی را که غیرت نمی ورزد .»
پیشامد چه بود؟
در حواشی حمله سربازان معاویه( لعنت الله علیه ) به سرزمینی در حوالی بغداد شانه های زنان به شانه های مردان خورده بود... و تو که آن بالا نشسته ای هر روز می بینی احوالات قبیله ام را که دم بر نمی آورم تا بگویم و «ان الله سمیع علیم». اگر از احوالات این روزهای قبیله ام بخواهی، ملالی نیست جز ترس از بلا، که سایه اش چندی است بر سرمان سایه افکنده و ما که از تو نمی ترسیم از رعد وبرق و زلزله و خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی تا سرحد مرگ می ترسیم.
گویی یادمان رفته نبض زمین در دست توست و تو خوب می دانی که چه زمانی شانه به شانه اش کنی.
و« درآن هنگام که خورشید درهم پیچیده شود، ودرآن هنگام که ستارگان بی فروغ شوند، ودر آن هنگام که کوه ها به حرکت درآیند ... ودرآن هنگام که وحوش جمع شوند، و در آن هنگام که دریاها برافروخته شوند...آری در آن هنگام؛ هر کس می داند چه چیزی را آماده کرده است...پس به کجا می روید؟» مردمان قبیله ام می گویند چون بلا بیاید تروخشک را باهم می سوزاند! نمی دانم که گناهانم هنوز تر و تازه اند یا آنقدر کهنه شده اند که روحم چون کنده ای پیر وخشن آتش جهنم را شعله ورتر می کند. یاد آن قدیم ها که می افتم ـ روزهای با هم بودنمان را می گویم ـ لبخند دوباره برلبم می نشیند و بعد دوباره غم به سراغم می آید که چرا عهدمان را فراموش کردم و تو مرا به این گوشه از جهان تبعید کردی؟!
وقتی از تو دور شدم، وارد صحنه ای شدم که همه بازیگر بودند و من از همه جا بی خبر که هیچ وقت استعداد بازیگری نداشتم، شدم یکی از وسایل صحنه.
سکوت روزها و شب ها بر من گذشت، کلام در حنجره ام رسوب کرده بود، راه نفسم بندآمده بود وتو را کم کم فراموش می کردم و فقط نظاره می کردم؛ بازیگران نقش های خوب وبد را وسرنوشت را که تو رقم می زدی و خوبی وبدی واقعی را از کالبد نقش بیرون می آوردی و عریان می ساختی.
دیدم جوان ها را که برای تو از پدران ومادران دل می بریدند و می رفتند. دیدم خون ها را که برای تو به زمین ریخته شد و خاک این قبیله را برای همیشه گلگون ساخت. دیدم اراده مردان و زنان آسمانی را که در راه تو چون فولاد استوار بودند.
دیدم دخترانی را که برای آیندگان، شهید می کاشتند. ودیدم مردمانی را که برروی خون شهید به دست افشانی و پایکوبی مشغول بودند. و دیدم که در زیر آسمان قبیله ام کلام تو سوزانده شد و نام حسین تو پاره پاره. ونمردم...نمردم...نمردم...
گویی این درد بی دردی پوستم را خیلی کلفت کرده بود.
و حالا من با تمام وجودم فریاد می زنم که این پوستین را نمی خواهم.
به فریاد رس، کمکم کن، من تو را می خواهم، از انتهای این چاه تنگ و تاریک تو را می خوانم، صدایم را می شنوی؟
باورم نیست که روی از من بگردانی و نخواهی که صدایم را بشنوی.
انتظار زیادی نیست اگر از تو بخواهم به یک وسیله صحنه، نقشی اصلی را واگذار کنی که تو خود فرموده ای به هر که بخواهی بی حساب عطا می کنی.
پس دوباره سلام، از اینکه به سویم بازگشتی سپاسگزارم. مگر نه اینکه هر کسی تو را دارد چیز دیگری نخواهد؟ ما را نگاه تو بس ای محبوب قلب ها که دارندگی تو برازندگی ماست...نقشه ها و نقشه کش ها هر چه می خواهند بگویند...
آمده ام در آغوشت بمانم تا درد بی دردی ام دوا شود؛3شنبه ها و 5شنبه ها را برایم بیشتر کن! « الهی و ربی من لی غیرک ...»
سمیه کاوسی

==============================================================================================================

گردش گودری

دزدیدن از یک نویسنده سرقت ادبی است
اما اگر از چند نویسنده بدزدید
نامش می شود پژوهش!
¤
ماه، خورشید، زهره، زمین، زحل... همه تو!
مشتری من...
¤
به انتظار باران نشسته بودم به این دلخوشی که
یادت را بشوید از خاطراتم
غافل از اینکه باران نم می زند
تازه می کند هرآنچه خشک شده است را
¤
حرف زدن چه چیز وحشتناکی است
که بزرگترین احترام به هرکسی این است که
برایش یک دقیقه سکوت می کنند

 


[ سه شنبه 89/2/14 ] [ 9:27 صبح ] [ رضا ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : میلاد[992]
نویسندگان وبلاگ :
رضا (@)[32]

بهزاد (@)[14]

سارا[0]

میــلاد هستم مدیــر این وبــلاگ ؛ هر روز با جدیــدتــرین مطالب علمی، آموزشی و سرگرمی در خدمتتون هستم .......... _______________________________ تماس با مدیر وبلاگ : 09371676875
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 126
بازدید دیروز: 722
کل بازدیدها: 523369